حنا كوچولوي ماحنا كوچولوي ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

حنا،قشنگ ترين بهانه ي زندگي ما

اولین غلت زدن دخترم

سلام حنای یکی یه دونه ی من.مامانی امروز برای اولین بار غلت زدی .حدود 1 هفته ای میشه که هروقت میذارمت زمین که پوشکتو عوض کنم زود به پهلو میچرخی. بیشترم به سمت چپ تمایل داری.تا امروز صبح  بعد از شیر خوردن میخواستم پوشکتو عوض کنم که همش تقلا میکردی که بر گردی به پهلو،تو یه چشم به هم زدن غلت زدی و رو شکمت خوابیدی.ولی هنوز نمیتونی دستتو از زیر شکمت بکشی بیرون .تازه امروز بر عکس همیشه که از روی شکم خوابیدن بدت میومد یه کم تو همون وضعیت موندی و اصرار داشتی سرتو بگیری بالا و همه جارو نگاه کنی.آفرین دختر خوشگل مامان.این اولین تلاشهای تو واسه حرکت کردن منو بی نهایت ذوق زده کرد و از خوشحالی گریه ام گرفته بود.فوری زنگ زدم به بابایی و بهش خبر اولی...
28 مرداد 1393

چهار ماهگی حنای من

سلام عشق مامان و بابا.دختر خوشگل من ، حنای نازم امروز چهار ماهه شدی و واکسن 4 ماهگیتم زدی.آفرین دختر کوچولوی شجاع من .موقع واکسن زدنت بابایی پاهاتو گرفته بود و من چشمامو بسته بودم چون اصلا" طاقت ندارم کوچکترین ناراحتیتو ببینم . یه جیغ کشیدی و یه کم گریه کردی و زود آروم شدی  تا خونه تو بغلم خوابیدی.دختر نازم ، حنای زیبای من،این اولین  تجربه های زندگیته .اولینهای دنیا برای تو.....زندگی همینه. ..گاهی پر از سختی و تلخی...گاهی پر از شادی و شیرینی.از خدا میخوام زندگیت همیشه پر از شادی باشه و آنقدر قوی و شجاع باشی که اگه یه روز به سختی و مشکلات زندگی برخورد کردی بتونی از پسش بر بیای.دخترم اینو بدون که منو بابایی همیشه مثل کوه پشتتیم و تو...
12 مرداد 1393
1